دنبال کننده ها

Categories

۲۰ بهمن ۱۳۸۹
دوستان من ،
برای اینکه بدونید که چطور میشه که عشق و حال و خوشی و دوستی و معرفت نا خواسته و ندانسته جاش رو میده به ضد حال و حسادت و حرص و طمع و ترس وچشم و هم چشمی و ......

توی این پست 3 اسم تخیلی انتخاب مبکنیم ، اسم همون زن و شوهر رو که در پستهای قبلی فرض کردیم ، میزاریم رومئو و جولیت

تا حالا دیدیم که رومئو و جولیت کارمند هستند و در آمدشون رو دونستیم و دیدیم که با اون 400$ باقیمانده هم دارن حال میکنن .

یه روز جولیت توی shopping center ژیلبرت رو که چند سالی هستش که اومده استرالیا می بینه ، بعد از سلام و احوال پرسی

جولیت میپرسه : خوب دیگه چه خبرا ؟

ژیلبرت : این چند هفته گذشته حسابی خسته شدم ، مخصوصاً هفته گذشته ، آخه اسباب کشی داشتیم ، باید Move میکردیم

جولیت : چرا ؟! مگر همون جا که نشسته بودید بد بود ؟ چرا جا به جا شدید ؟

ژیلبرت : نه ، بد نبود ولی دیگه باید خونه میـخــریدیـم ، این خونه جدید رو دیدم و خوشمون اومد ، خریدیم و move کردیم خونه جدید

جولیت : وآآآی !! خونه خریدین ؟!! به سلامتی ، پس دیگه از مستاجری راحت شدید ، چقدر خوشحال شدم ، چه خوب

ژیلبرت : آره دیگه ! آدم بالاخره باید خونه بخره ، نمیشه تا آخر عمرش آدم مستاجر باشه !!!!!!

جولیت : خوب ، ایشالله به شــادی ، خیلی خوشحال شدم دیدمتون ، فعلاً خداحافظ

جولیت که شنیده ژیلبرت صاحبخانه شده و رگ حسادتش یه هو گُل کرده ( البته رگ که چه ارز کنم از زور فشار دیگه رگ شده شیلنگ) خرید رو بی خیال میشه راه می افته به طرف خونه ، پیش خودش میگه : نگاه کن ، 2 سال زودتر از ما اومدن ، خونه هم خریدن ! توی همین فکرهاست که موبایلش زنگ می خوره ، گوشی رو بر میداره میبینه که رمئو همسرش هستش و میگه من امشب دیر تر میام خونه ولبورن رو سر راه دیدم داریم میریم با هم تنیس بازی کنیم ، جولیت هم که اعصابش خراب شده میگه باشه و گوشی رو می زاره ، خلاصه شب میشه و رمئو در رو باز میکنه و با خوشحالی میگه همســــر عزیزم من اومدم بیا یه ماچ بده ، جولیت هم میگه : برو دست و صورتت رو بشور لازم نکرده من رو ماچ کنی !
رومئو با تعجب میره دست وصورتش رو میشوره و میاد میشینه :

جولیت : چرا اینقدر دیر کردی مگه چند ساعت تنیس بازی کردی ؟!!

رمئو : تنیس که یه ساعت بازی کردیم ، بعدش ولبورن گفت پایه هستی بریم جکوزی و سونا ؟ منم گفتم چرا که نه ، اومدیم استرالیا که حالِ زندگی رو ببریم ، خلاصه با ولبورن رفتیم استخر ، 1 ساعت هم توی استخر بودیم ، بعدش هم یه بار هستش بغل اون استخر ، رفتیم نشستیم 2 تا آبجو زدیم روشن شدیم ، خدایا شکرت ، زندگی چقدر زیباست در استرالیا :-)

جولیت : رفتی خوش گذرونی و پول خرج کردن ؟!! نمیگی زنت خونه تنهاست ، پا میشی می ری یللی تللی !!!!!

رومئو که کف کرده از این رفتار همسرش میگه : خانم یللی و تللی چیه ؟ رفتیم ورزش و 2 تا آبجو خوردیم اومدیم .

جولیت : آخه نه اینکه توی ایران خیلی ورزشکار بودی ، حالا اینجا نمی دونم چی شده ورزش کار شدی ؟!

رمئو که پیش خودش فکر میکنه که همسرش از اینکه تنها توی خونه مونده ناراحت شده و خسته ، میگه : حالا ناراحتی نداره که دفعه دیگه میام دنبال تو با هم بریم ، تو بگو ببینیم چه خبر ؟ امروز کی اومدی خونه ؟ راستی خرید رفتی ؟ دستمال کاغذی هم خریدی ؟

جولیت : بعله ، خرید هم رفتم ولی یادم رفت دستمال بخرم ، میدونی کی رو دیدم امروز ؟ ژیلبرت رو دیدم

رمئو : خوب ، چه خوب ، می خواستی بگی یه شب پاشن بیان پیش ما

جولیت : گفتش که اسباب کشی داشتن ، خـــونه خریدن

رمئو : جدی !! چه خوب ، بابا ای ول

جولیت : همین ؟!؟!

رمئو : خوب پس چی ؟!

جولیت : 2 سال زودتر از ما اومدن ، ببین خونه هم خریدن ، چند وقت پیش هم ماشین brand new خریدن ! عوض اینکه اینجا بشینی پاشو یه زنگ بزن به بهانه تبریک گفتن ، ته توی قضیه رو هم از شوهرش در بیار ببین چطوری 2 ساله تونستن خونه بخرن ؟؟

مگه ما چیمون از اونا کمتر هستش ؟ ببین چکار کردن که ما هم همون کار رو بکنیم و 2 ساله صاحب خونه بشیم ، یادت هستش توی ایران هم که بودیم فرانکی 4 سال بود که رفته بود استرالیا ،یه روز مامانِ فرانکی گفتش که فرانکی خونه هم خریده توی استرالیا ، اینجا مردم میان 2 ساله خونه میخرن ، اون وقت تو همش دنبال عشق و حال هستی !!

رومئو توی فکر فرو میره و بعد از چند دقیقه میگه : لازم نیست که زنگ بزنم ، توی شرکت از همکارام شنیدم که اگر 15% یا 10% یا حتی 5% پول خونه رو داشته باشیم اینجا بانکها بقیه پول خونه رو وام میدن می تونی خونه بخری ، یعنی مثلاً یه آپارتمان که 400 هزار دلار هستش 40 هزار دلارش رو داشته باشی می تونی خونه بخری . ماشین brand new هم که خانم کاری نداره ، با هفته ای 100$ یا 200$ قسطی می تونی یه ماشین خدا بخری .

جولیت میره یه چای میریزه و میگه : همین شنبه میریم inspection قیمت خونه ها دستمون بیاد

رمئو : شنبه که ولبورن اینا رو دعوت کردم بیان خونمون مهمونی ، بزار یه وقت دیگه

جولیت : لازم نکرده کسی رو دعوت کنی خونمون ، الان زنگ بزن بگو دلِ همسرم درد میکنه نمی تونیم شنبه مهمونی بدیم ، ایشالله یه وقت دیگه .

رمئو : آخه چرا ؟

جولیت سری تکون میده : میگی آخه چرا ؟ !!! مَرد !! باید پول جمع کنیم که بتونیم پول پیش خونه رو داشته باشیم خونه بخریم ، الان دوباره میخوای 100$ خرج کنی و مشروب بخری و مهمونی بدی که مردم بیان حال کنن و برن !!!!!! عصر ها هم که پا میشی میری تنیس و آبجو و استخر و همش که داری پول خرج میکنی ؟!!! دیروز هم که رفتی JB HIFI دوربین و اسباب بازی برای خودت بخری ؟! از مردم یاد بگیر به فکر خودشون هستند ،

رمئو : فقط به من میگی ؟ یادت نمیاد رفتیم Mayer انواع و اقسام خرت و پرت ها رو برای خودت خریدی شد 390$ !!! بعضی شبها هم که میگی حال ندارم غذا درست کنم بریم رستوران ، هر روز هم که پول کارت تلفن می دی و با ایران تماس میگیری

جولیت : من دیگه غلط می کنم که حتی یه جوراب برای خودم بخرم ، همونهایی رو که از ایران آوردم استفاده می کنم ، رستوران هم بی رستوران ، ماهی یه بار اگر دوست داشتیم بریم رستوران ، میریم همین مک دونالد سر کوچه یه combo می گیریم دوتایی می خوریم .
دیگه هم نبینم شراب بخری و بخوری اون 10 دلار پول شراب رو هم پس انداز کن ، توی ایران تنیس بازی نمی کردیم که نمی مُردیم ،

رمئو : اون کایاکی هم که خریدم رو فردا می رم پس میدم ، پولش رو میگیرم پس انداز میکنم

جولیت : آفرین ، از این بعد هم خواستیم بریم گردش ، بریم یه جای نزدیک که بی خودی بنزین مصرف نشه ، ولبورن هم از این به بعد زنگ زد گفت بریم نشنال پارک ، بگو نه ! اصلاً دیگه جایی که ورودی داشته باشه نمیریم ، خواستی کسی رو هم ببینی خونه دعوتش نمی کنی میگی بیان همین پارک سر کوچه ، هر کسی هم غذای خودش رو بیاره .

رمئو میره توی فکر ، جولیت میگه به چی فکر میکنی ؟

رمئو میگه : دارم فکر میکنم از این به بعد یه آب جو هم نمی خرم ، تو هم سعی کن همه خرید هایی که داری رو از Aldi و فروشگاه های چینی بکنی ، چون woolworth , coles گرون تر میدن ، دارم فکر میکنم چه اشتباهی کردم که ولبورن رو امروز آبجو مهمون کردم !! جولیت ، یادت هستش به بر و بکس گفتیم شب یلدا بیان خونمون ؟! اونا رو چه جوری بپیچونیم ؟!!

جولیت : زنگ بزن بگو بیرون بریم

رمئو : خانم نمیشه که آخه ! شب یلدا که چهارشنبه سوری نیست که بریم بیرون ، شب یلدا باید توی خونه جمع بشیم ، گپ بزنیم ، هندونه بخریم ، آجیل بخریم ، انار بخوریم ، یه شیشه ویسکی و 24 تا آبجو بخرم حال کنیم با دوستان ، این طوری یواش یواش دوستیها کم رنگ میشه آخه ! این طوری که نه خودمون عشق میکنیم نه به دیگران می تونیم عشق بدیم !

جولیت : خب کمرنگ بشه!! همین ژیلبرت از وقتی ما می شناسیمشون دیدی یه مهمونی بده ، تا حالا تو رو به یه قهوه دعوت کرده ؟! دو دستی زندگی خودش رو چسبیده بعد از 2 سال هم صاحب خونه شده ! ، حالا که دیگه خونش رو خریده با خیال راحت عشق و حال و زندگی می کنه ، 2 یا 3 سال سختی بکش ،بعدش یه عمر راحت باش !!!!!!!!!

رومئو : خانم الان که فکر میکنم ، میبینم که تو راست میگی ، اینها مگسانند گرد شیرینی ، بیا به هم قول بدیم که دیگه روی هر 1$ حساب کنیم و هر 1$ رو پس انداز کنیم ، عصر ها هم دیگه تنیس و بار و دیسکو و موزه و خلاصه این ور و اون ور نمیریم ، حوصلمون هم که سر رفت ، میریم همین دور shopping center راه میریم ، آخر هفته ها هم میریم ماکسیمم تا همین park بالای خونه و بر میگردیم، دیگه کسی رو دعوت نمی کنیم و خونه کسی هم نمیریم با این ولبورن هم خواستیم بریم بیرون میگیم هر کسی غذاش رو خودش بیاره ، اصلاً چند وقت که تحویلش نگیرم ، خودش حساب کار دستش می آد .


دوستان من ،

این گونه میشه که یه دریچه جدید به زندگی این زن و شوهر باز میشه ، از این دریچه ترس وارد میشه ،ترس از عقب افتادن از دیگران ، از این دریچه حسادت وارد میشه ، حسادت به اینکه بقیه دارن پول جمع میکنند و ماشین بهتر می خرند و صابخانه میشند ، از این دریچه حرص و طمع پول جمع کردن و پول خرج نکردن و صرفه جویی کردن وارد میشه ، هر چی بیشتر میگذره این دریچه گشاد تر میشه تا بدانجا که این زن و شوهر که پر از عشق و محبت بودند ، پر از صفا و صمیمیت و عشق و دوستی با هم حال میکردن و خوش می گذروندند و مهمونی میرفتند و رستوران درجه یک و شراب 7 ساله میخوردند و مهمونی می گرفتند و کلی دوست و آشنا پیدا کرده بودند و شامپاین به سلامتی خودشون و دوستانشان باز می کردند و شب سال نو ایرانی حتی دور هم جمع میشدند و بزن برقص راه می انداختند عضو باشگاه گلف بودند و غیره

تصمیم میگیرند که عرصه زندگی رو به خودشون تنگ کنند ، ورزش و تفریح رو دور بیندازند ، جز چای و شربت ، نوشیدنی دیگه ای ننوشند و گلف و تنیس و استخر و جکوزی کیلویی چنده ؟ تصمیم می گیرند که تا 10 کیلومتری هر جایی که ورودی داره و هزینه بردار هستش پیداشون نشه ، دوستانشون رو که توی خیابان می بینند یه طوری رفتار میکنند که مبادا این دوستی 10$ براشون هزینه برداره ، یواش یواش این طرز زندگی کردن عادتشون میشه ، یواش یواش تبدیل میشن به یه آدم آهنی ، هر چی که پول جمع می کنند احساس میکنند که کمتر جمع شده و حرص و طمع و ترس بیشتر میشه ، شروع می کنند خودشون رو مقایسه کردن با دیگران ، و هر چی بیشتر مقایسه می کنند رگ حسد و کینه و چشم و هم چشمی کلفت تر میشه تا اینکه سرا پا میشن Fear and Gread

مهاجرت کرده بودند برای کیفیت زندگی ، حالا تمام فکرشون شده کمّیت زندگی .

شماها که توی ایران دارید پست من رو می خونید ، حتماً الان دارید پیش خودتون می گویید : خوب این اشکال نداره ، بزار یه چند سال این طوری سختی بکشند ، بعدش در عوض خونه می خرند و یه عمر راحت زندگی می کنند و اون وقت می پردازند به کیفیت زندگی و عشق و حال و هر کاری که دوست داشتند بکنند .

نکته بسیار جالب توجه ، این هست که شما خبر ندارید و تقصیر هم ندارید که خبر ندارید ،

اون خونه خریدنی که شما توی مغزتون میشناسید و تعریف کردید ، با اون خونه خریدنی که اینجا هست کاملاً فرق میکنه

اسم هر دو تا خریدِ خانه هستش ، ولی به قول برره ای ها : ایی چُلُمبه با او چُلُمبه فرق فُوکوله !!!

توی پست بعدی براتون راجع به خرید خانه در استرالیا ، مفصل می نویسم که ببینید بعد از این که اون زن و شوهر چند سال خود کشی کردند تا 10% پول خونه رو جمع کنند و خونه بخرند ، بعدش چه اتفاقی براشون می افته ؟!

زود بر می گردم ...







5 نظرات:

Ahmadreza گفت...

ایندفه من زودتر از هومن اومدم

بابا تو آخرشی. به این خوبی نمیشد به تصریر کشید. به راحتی آنم میتونه همزاد پنداری بکنه.
آره این حس به آدم دست میده و آدم با خودش میگه نکنه من دارم عقب میمونم. سی سال دیگه اینا همه چی دارند و من فقط حال و حول کردم همین.

wellborn گفت...

بابا تو دیگه کی هستی ؟ دست شیطونُ بستی !

هومن کجایی ؟! بشتاب که سرعتت beatable شد !

Norman گفت...

ای تف تو گور هرچی جلسه است که آدم رو از کار و زندگی میندازه!

عمو سجاد گفت...

من تازه وبلاگ شما رو دیدم.

این چند تا پست آخر خدا بود.
دمت گرم.

در ضمن من با اجازه لینکت کردم به وبلاگ حقیر خودم.

ایشالا پام به سیدنی رسید اگه سعادت داشتم در این مجالس پول خرج کنی و عشق و حال پایم.

فاطمه گفت...

این چند پست اخرتون خیلی جالب بود
خیلی خوبه که از بدیهای مهاجرت هم بگیم وبشنویم،که هم اونایی که دارن برا مهاجرت تصمیم میگیرن دو روی سکه رو ببینن و هم اونایی که الان درگیر این مشکلات هستن هم احساس تنهایی نکنن و هم اینکه به خودشون بیان

منتظر پست های بعدیتون هستم