دنبال کننده ها

Categories

۲۸ آذر ۱۳۸۸
دوستان من ، عشق و حال رو نباید در هر لحظه از زندگی فراموش کرد ، یکی از دوستان که حدود 60 سال داره مرده بود و دوباره باعملیات احیا برگردونده بودنش ، از گفتگوی خودش با حضرت اضراییل تعریف میکرد (-;
اضراییل : پا شو بریم ، وقت رفتنه ...
دوست من : کجا بریم بابا من تازه اقساط خونه ام تموم شده ،
اضراییل : چه ربطی داره به این که من گفتم ؟ من میگم پا شو بریم تو میگی اقساط خونه تموم شده !
دوست من : ربطش اینه که ما که چشم باز کردیم زمانه بد بود و محله بد بود و امکانات کم بود واز دوران بچگی که چیزی نفهمیدیم ، بعدش هم که رفتیم مدرسه هی زدن توی سرمون که بچه درس بخون الان وقت درس خوندن هستش بزار بزرگ بشی بری دانشگاه بعدش هر کاری دلت خواست بکن ، دانشگاه هم که هیچ آش دهنسوزی نبود ، هی نگاه میکردیم میدیدیم دانشجوهای دنیا چه کار میکنن و چه حالی میکنن ، ما چه کار میکنیم ، خلاصه دوران دانشگاه رو هم گذروندیم گفتن مالیات عمرت رو باید بدی تشریف ببرید خدمت سربازی ، از خدمت که اومدیم همه میرفتن سفر و مهمونی و خوش گذرونی ما گفتیم ما بی پول هستیم باید بریم فعلا دنبال کار بعدش که کار پیدا کردیم و صبح تا شب جون کندیم شاید پولدار شدیم، دیگه باقی عمر رو حال کردیم و کارایی که دوست داریم رو انجام دادیم ، خلاصه نصف عمرمون این طوری گذشت ،گفتیم بابا اصلا اینجا جای زندگی نیست پا شو بریم اونجا ، اونجا باحال هستش جای زندگی یعنی اونجا ، اونجا هم که رسیدیم تا گفتیم آخی، بالاخره رسیدیم به سرزمین موعود حالا بریم حال کنیم بفهمیم زندگی یعنی چی که یه هو یکی زد پس کله مون که فعلا برو دنبال اینکه کار پیدا کنی و زندگی رو رو به راه کنی برو به فکر نون باش به فکر اجاره خونه باش ،
پول آب و برق ، برای اکسیژن هم باید اینجا پول بدی ، پولها رو خرج نکن یه وقتی کار پیدا نمیکنی بد بخت میشی ها ! خلاصه باز هم شبها با استرس خوابیدیم و روزها رو با
کار و پول خرج نکردن و دنبال خواسته هامون نرفتن گذروندیم ، خلاصه کار هم جور شد و جا هم افتادیم به فکر خریدن ماشین بهتر و خونه و اینها باز هم از آنچه که ایده آل مون بود فاصله گرفتیم ،بعدش هم که گفتن اگر وام میخوای خونه بخری باید حداقل 10 درصد پول خونه رو پیش داشته باشی، اینه که ما هم باز بی خیال خریدن قایق و ماهیگیری و موج سواری و اینها شدیم گفتیم باشه پول پیش خونه جمع میکنیم و بعدش هم که وام گرفتیم گفتن مورگیج داری و زنت زایمان داره و به فکر آینده بچه هات باش و خلاصه هر چی ما بیشتر میدویدیم از آنچه که میخواستیم و ایده آل ما بود دور تر میشدیم نه از قایق و قایق سواری خبری بود ، نه از کنسرت و عشق و حال و آب جو خوب و ویسکی جک دانیل ، نه از رقص و ساز و آواز وسیستم صوتی خوب وسینمای خونگی ، نه سفر به دور دنیا ،جایی نمیرفتیم و میترسیدیم 10 نفر رو دعوت کنیم و دور هم جمع بشیم مبادا خرج این ماه زیاد بشه .....
خلاصه پیش خودم گفتم که بزار این ماه که اقساط خونه تموم بشه دیگه گور پدر همه چی ، میرم دنبال اون کارایی که دوست دارم انجام بدم ، قایق میخرم و میرم ماهیگیری ، پاراشوت سوار میشم و میرم سفر دور دنیا، میرقصم و مهمونی میدم ، هوا که آفتابی شد میرم لب دریا و دراز میگشم ، سیگار برگ میکشم و ویسکی جک دانیال میخورم ، شراب 40 ساله میخورم و ... توی همین فکرا بودم که قلبم گرفت و ولو شدم روی زمین فهمیدم که من رو آوردن بیمارستان ، دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه شما خودتون رو معرفی کردین و فرمودید جناب اضراییل هستید و باید بریم ، حالا جون مادرت ،نمیشه بی خیال ما بشی ؟ نمیشه نریم ؟

اضراییل : خاک بر سرت کنن ، خداوند انسان رو آفرید این همه نعمت داد و عقل وشعور داد ، گفت اشرف مخلوقات رو آفریدم ، ما فرشته ها حسودی کردیم به انسان ، گفتیم خوشا به حالشون اشرف مخلوقات هستن و همش عشق و حال میکنند ! و خوشبخت زندگی میکنند ، حالا ببین بعد از 60 سال زندگی هنوز احساس خوشبختی نمیکنه و تازه میخواد بره دنبال آرزوهاش و آنچه که دوست داشته ،
خداوند گفت من به هر کسی یه روحیه ای میدم ، یک استعدادی میدم ، هر کسی با یه چیزی خوشحال بشه و انسان رو اجتماعی می آفرینم که با هم حال کنند ، عقل میدم که عین حیوان سالها فقط به دنبال نیازهای اولیه نباشن ، با هم و از همدیگه لذت ببرند ...
اگر اینها رو که گفتی به خدا گذارش کنم ، خدا از آفریدش نا امید میشه ! پا شو بریم بدبخت که ما از همون روز اول گفتیم که این آدمی که خدا آفرید آخرش تو زرد از آب در میاد ، پا شو بریم که وقت رفتن هستش تازه شانس آوردی که 45 یا 55 سالگی نیومدم سراغت

دوست من : جون مادرت حضرت اضراییل یه 5 سال دیگه بیا بزار من نا کام از این دنیا نرم بزار من یه بار هم که شده برم با این کشتی کروز یه حالی بکنم ، آرزو داشتم یه بار هم که شده کنسرت مایکل جکسون رو برم که آخرش مایکل جکسون هم مرد ، حالا قراره مدونا یه کنسرت بزاره می خوام این یکی رو برم و یه سینمای خونگی مشتی میخواستم توی خونم داشته باشم می خوام برم دنبالش و بسازم ، اهرام ثلاثه رو می خوام ببینم ، میخوام بشم ایندیانا جونز ...

اضراییل : D D D-: اضراییل میخنده و میگه : فکر کردی توی این 5 سال که بهت میدم میتونی این کار ها رو بکنی و ازشون لذت ببری ، فکر نمیکنی دیر شده ؟! 60 سالت شده !

دوست من : نه جون تو تو برو 5 سال دیگه بیا ببین من چه میکنم ! میتترکونم !

دوست من میگفت یه هو صدای بازگشت ضربان قلبم رو از توی دستگاه شنیدم ، چشمهام رو تونستم یه کمی باز کنم دکترا رو میدیم که خوشحال شدن که من رو تونستن احیا کنن ! بد بختها فکر کرده بودن که اونها من رو احیا کردن و برم گردوندن ، نمی دونستن بیچاره اضراییل دلش برام سوخته بوده من رو نبرده و 5 سال دیگه بهم فرصت داده که زندگی کنم و برم دنبال آنچه که دوست داشتم و حال میکردم که انجام بدم .

من که کف کرده بودم از دوستم پرسیدم چند وقت از این قضیه می گذره ؟
دوستم با یه لبخند دردناک گفت 2 سال ! گفتم خوب پس توی این 2 سال حسابی ترکوندی دیگه نه ؟! حال دنیا رو بردی ؟ بگو بینیم چه کردی ؟ اهرام ثلاثه رفتی ؟
گفت : فکر میکردم میشه ، بعدش دیگه نه قلبم درست کار میکنه نه سن و سالم بهم اجازه هیچ حرکتی رو میده ، تازه اگر هم از لحاظ جسمانی توانش رو داشته باشم دیگه حوصله ندارم ، دیگه با هیچی حال نمیکنم ، دیگه نه قایق سواری ، نه کروز ، نه پاراشوت ، نه سینمای خونگی ، حوصله کنسرت مدونا رو هم نداشتم ، در ضمن به خاطر ناراحتی قلبی سوار هواپیما هم نمیتونم بشم ، دکترا گفتن سیگار نکش و مشروب هم فقط ماهی 1 گلاس می تونی بخوری ، نه خودم نه زنم نه میتونیم مهمونی بگیریم نه اعصاب سر وصدا داریم ، از صبح تا شب دم در باغچه خونه نشستم منتظرم که اضراییل بیاد بریم ، کاشکی همون دفعه میرفتم و اینقدر ذجر نمیکشیدم ، اضراییل نامرد هم رفت تا 5 سال دیگه ،
هر چی هم صداش میکنم نمیشنوه که بیاد بریم راحت بشیم ، 2 سالش گذشته ، 3 سال دیگه باید صبر کنم

بهش گفتم شب با بچه ها می خواهیم بریم نایت کلوپی ، دیسکویی ، می خوای بیام با ماشین دنبالت با هم بریم ؟ یه پوسخند بهم زد و گفت نه ، تو برو جای من هم یه آب جو بخور و دعا کن که اضراییل زود تر از سه سال دیگه بیاد )-:

خلاصه ، فهمیدم که زندگی کردن رو نباید فراموش کرد هر لحظه برای اون لحظه زندگی کنیم که هر موقع که اضراییل اومد ، بهش بگیم عشق است ، زندگی رو به اندازه عمری که خدا داده کردیم ، هر کاری می خواستیم بکنیم کردیم ، پس بزن بریم (-:

-----------------------------------------------------------------------------------------------
استخر lane cove
یکی از استخرهای خوب شمال سیدنی هستش ، lane cove یکی از محله ها ی خوب و قدیمی سیدنی هستش ، یه استخر بزرگ داره که ایرانی ها هم زیاد میان به این استخر یکی از غریق نجات هاش هم ایرانی هستش ، 1 استخر سر باز استاندارد داره که من با هاش خیلی حال میکنم ، 50 متر طولش هستش ، خوراک شنا کردن هستش اگر اهل استخر باشین میبینمتون اونجا ، من بیشتر اونجا میرم استخر ، بلیطش هم اگر 20 تایی بخرید میشه 5 دلار اگر جلسه ای بخرید میشه 6.50 ، یه استخر سر بسته هم داره که اون هم بزرگ و خوب هستش، جکوزی و سونا و بدنسازی هم داره ، 1 استخر هم برای بچه ها داره ، یه استخر هم برای بازی بزرگتر ها داره خلاصه جای با حالی هستش ، اگر اومدین شمال سیدنی برای زندگی ، این تنها استخر بزرگ این منطقه هستش که همه امکانات رو هم داره
این هم آدرس وب سایتش : www.lanecoveaquatic.com.au

یکی یا 2 تا پست مفصل راجع به عشق وحال در سیدنی و جاهایی که به طور کلی باید بدونید میزنم ( البته زود ها ، ظرف همین یکی دو روزه ، بعدش یه پست راجع به سیستم کاریابی اینجا میدم که جالب هستش و دیدگاه جدیدی رو میخوام بهتون بدم )

راستی جون من روزی چند بار سر به این وبلاگ من بزنید که من اینجا با یکی از دوستان کل کل داریم سر میزان بازدید کنندگان ،
مطلب جدید هم نبود بازم سر بزنید که من کم نیارم D-: البته قول میدم که مطلب جدید هم تند تند بزارم ، خلاصه حال دادن رو فراموش نکنید دوستان ، روزی چند بار وبلاگ من رو یه کمی زیر و روش کنید ،
قربان شما ، فعلا تا پست بعدی ، از پای کامپیوترهاتون تکون نخورید زود بر میگردم (-;








12 نظرات:

Mohammad گفت...

بهزاد جان
می بینم که پست های عشق و حال رو شروع کردی، داستان عبرت انگیزی بود.
موید باشی

ناشناس گفت...

خيلي جالب بود مخصوصا اون قسمتي كه اضرائيل فلسفه خلقت انسان رو زير سئوال برده بود من رو به اين نتيجه رسوند كه دنياي جديدي كه براي خودمون ساختيم و اختراعات انبوه صنعتي كه باعث راحتي و آسايش ما و سهولت انجام كارهاي روزمره ما انسانها شده باعث شده كه انسان تبديل به يه موجود مصرفگرا و تجملاتي بشه و يك مقدار اين سرعت سرسام آور پيشرفتهاي صنعتي و همچنين انبوه تبليغات تجاري و صنعتي فكر همه ما رو مشغول كرده و جايي واسه تعمق به زندگي نگذاشته.
شما اگر توجه كنيد همه تبليغات و همه محصولات فرهنگي و حتي هنري در دست صاحبان ثروت است ديگه هيچ هنرمندي مثل عهد قديم واسه دل خودش هنر خلق نميكنه ديگه هيچ نويسنده اي واسه دل خودش نمينويسه ديگه هيچ شاعري واسه دل خودش شعر نميگه همه اينها واسه پول و تجمل رايي كار ميكنن.

ناشناس گفت...

سلام
خوشحالم که دوباره مینویسین. خواستم بدونم اوضاع کار اونجا توی سیدنی چطوریه؟ شما کار پیدا کردین؟

Ako گفت...

به به! مبارکه چه عجب! بالاخره آپ فرمودین،
بابا چشمون کج شد بس که اومدیم سر زدیم خبری نبود،
البته با استیل نوشتنت حال می کنم و باز میام سر می زنم، بار منتظرم
راستی به کامنتام واب بدی بدک نیس!

دامون گفت...

سلام داستان جالبی بود
بیشتر بنویس تا بیشتر بازدیدکننده داشته باشی و کل دوستت رو بخوابونی
خوش باشی ، از سیدنی بیشتر بنویس

ناشناس گفت...

داستان جالب بود

ناشناس گفت...

سلام بسیار زیرکانه و هوشیاردهنده داستان عشق و حال را شروع کردی . به امید ، نه. با امید به لذتهای بیشتر در زلدگی دوست عزیز

ناشناس گفت...

دمت گرم

خیلی زحمت کشیدی توضیحات را دادی

مازیار

محمد گفت...

سلام
داستانت رو خوندم ، قشنگ بود . در ضمن از یه دریچه زیبایی به مسئله زندگی نگاه میکرد.
راستی اگر آدم به این نوع عشق و حالا نگاه کنه میبینه تهش هیچی نیست ، هیچی برای آدم نمی مونه . ولی از طرف دیگه آدمی که نه خودش رو میشناسه نه آرزوها و هدفهای ( واقعی) خودش رو ، چیکار باید بکنه ؟

مریم گفت...

سلام مرسی واسه توضیحاتت . اگه میشه آدرس جاهای باحال رو بنویس . من اکتبر میام اونجا واسه عشق و حال

منم آرش گفت...

علت خاصی داشت عزرائیل اضراییل شده بود؟

wellborn گفت...

آرش عزیز ،

علتش کم سوادی من هستش که نمی دونستم عزرائیل رو چطوری می نویسند ، از این جور کم سوادی و غلط املایی ها توی وبلاگ من زیاد می بینی (-: