دنبال کننده ها

Categories

۹ خرداد ۱۳۸۸
براتون توی پست های قبلی نوشتم که در بدو ورود به ملبورن چه کار کردم و چه شد و کجا رفتم اقامت موقت و شاید هم که ننوشته باشم که بسیاری از سابربهای خوب و معروف ملبورن (یا همون ملبن ) رو طی 10 روز ماندگاری توی ملبورن رفتم و دیدم ، از کنار ساحل سنت کیلدا گرفته تا خیابان چَپــِل و سابربهای خوبی مثل برایتون و سات یارا و همینطور سابربهای عرب نشین مثل پرستون و سابرب قشنگ و دور و ایرانی نشین دانکستر و و همینطور سابربهایی که پر از چینی بود مثل باکس هیل و مرکز شهر ملبورن رو هم که دیگه اینقدر توش چرخیده بودیم از صبح تا شب که دیگه مثل کف دستمون میشناختیم ، براتون یه سری عکس هم که در پست های قبلی از ملبورن گذاشتم حالش رو ببرید .

ولی احساسی که ملبورن به من میداد ، مثل احساسی بود که در هنگام مسافرت به شهرستانهای ایران داشتم ، خیلی حال نمیکردم ، تصور من از جایی که می خواستم برم با ملبورن فرق میکرد ، هوای ملبورن سردتر از آن چیزی بود که من تصور میکردم ، مردمانش کمتر به پولدارهایی که من تصور میکردم شبیه بودن ، اون مدرنیته ای که من از خارج تصور میکردم توی ملبورن پیدا نمیکردم ، اون لب ساحل شلوغ و اکتیو و با حالی که دوست داشتم توی ملبورن نبود ، اون بارهای بزرگ و با حالی که دوست داشتم ببینمشون رو نمیدیدم ، شهر خیلی آرومتر از احساس من از یه شهر باحال خارجی بود ، بیزینسمن نمیدیدم ، بیشتر همه جوان بودند و دانشجو ، سن آدمها یا بسیار جوان و یا پیر بود ، من میان سال کمتر میدیدم ، آدمها ساده زندگی میکردن و شهر آروم بود ، ملبورن به نظر من یه شهر دانشجویی بود ، بیشتر یاد آور اصفهان و شیراز بود تا یاد آور تهران ، به نظر من پولهای کلان توی ملبورن رد و بدل نمیشد ، ملبورن شهر هنر و فرهنگ ، شهر کافه و رستوران بود ( نه بار و دیسکو و نایت کلوپ ) ، ملبورن شهر آرامش و زندگی بود ،
ملبورن اونقدر که من انتظارش رو داشتم طبیعت سر سبز و وحشی نداشت ، جریان زندگی دارای اون سرعتی که من دوست داشتم نبود ، اون زرق و برق و اون شهر وحشی و سکسی که من دنبالش بودم ، ملبورن نبود .
بقیه رو در پست بعد بخونید
ببخشید که دیر آپدیت میکنم ، دنبال کار و گرفتاری هستم دیگه ، ولی خلاصه امروز تصمیم گرفتم که آپدیت کنم این وبلاگ رو .

اونهایی که همه عمرشون رو تهران گذروندن و یا عمده عمرشون رو تهران بودن شاید این مطلبی که میخوام بنویسم رو احساس کرده باشند (اگر احساس شما هم اینطوری بود که من میخوام بنویسم یه نظر بدید بدونم من تنها نیستم )
داستان از این قرار هست که من اصلا بیشتر از چند روز نمیتونستم خارج از تهران بمونم ،حتی برای مسافرت هم که میرفتم به شهرستان های ایران باز هم بیشتر از 3 یا 4 روز نمیتونستم بمونم و باید هر چه زود تر بر میگشتم تهران ، حالا چرا ؟! چون وقتی که از تهران دور میشدم احساس میکردم از امکانات دور شدم ، احساس میکردم انتخاب ها محدود شدن ، احساس میکردم شهر اون گستردگی تهران رو نداره ، احساس میکردم آدمها فرهنگشون با فرهنگ من فاصله داره ، احساس تنهایی میکردم ، احساس می کردم شهر جنب و جوش کافی رو نداره ، یه دفعه یادم هست که چند سال پیش رفتم به یکی از شهرستانهای ایران و بنا به عللی تصمیم گرفتیم که بریم یکی دو تا بازی کامپیوتری با حال بخریم و بنشینیم به بازی کردن ، خلاصه گفتیم کجا بریم بازی کامپیوتری بخریم ؟ گفتن برو فلان جا یه مغازه داره که بازی های کامپیوتری میفروشه ، بعد از اینکه رسیدیم دیدیم یه مغازه هستش 10 تا دونه بازی داره اونم همشون قدیمی ، خلاصه اون بازی که دلمون میخواست رو پیدا نکردیم ، حالا تصور کنید اگر تهران بودیم چند تا بازار کامپیوتر و چند تا مغازه بازی فروشی بود که میتونستیم بریم 1000 تا عنوان بازی ببینیم ، همشون هم جدید ، این یه مثال بود برای این که بدونید وقتی میگم احساس میکردم انخاب ها محدود میشه یعنی چی ؟، حالا همین رو تعمیم بدید به بقیه چیزای دیگه ، مکانهای تفریح ، رستورانهای خوب ، مدارس ، آموزشگاه ها ، مراکز تجاری ، بیزینس ، سبک زندگی ، از همه مهمتر فضای شهر و سیستم شهری ، مدرنیته ، نبود ساختمانهای بلند ، خلوتی ، کمی رفت وآمد و کلی چیزای دیگه که شاید در توانم نباشه که بتونم با قلم فرسایی (یا کیبورد فرسایی ) براتون احساس خودم رو توضیح بدم ; ولی این رو میدونم که احساس زندگی کردن در تهران خیلی فرق میکنه با احساس زندگی کردن در شهرستان ، البته دلیل نداره که این احساس از مسایل خوب نشات بگیره ، برعکس توی تهران استرس بیشتر هستش ، همه چیز گرونتر هستش ، حمل ونقل ، خورد و خوراک ، آدمها لطافتشون رو از دست میدن زمخت میشن ، یلخی میشن ، از بد رفتاری کردن با همدیگر ابایی ندارن ، رقابت هم به طبع بیشتر هستش ، فضای شهر نشینی مدرنتر هستش ، قشر مرفه هم توی تهران بیشتر هستش و خیلی چیزای دیگه که خوب و بدش با هم باعث میشه که یکی تهران رو دوست داشته باشه و حاضر نباشه جای دیگه زندگی کنه ولی یکی دیگه دوست داره بره توی مثلا ً اصفهان یا شیراز زندگی کنه ، آب و هوا هم خودش مسئله مهمی هستش و در روحیه آدمها تاثیر مختلف میگذاره ، در هر صورت تصور کنید فرق زندگی توی تهران با زندگی توی اصفهان یا مثلا ً شیراز یا مثلا ً مشهد یا اهواز ، شیرازی ها آدمهای با حال و با صفا اهل حال و گل و بلبل و چمن و جوی آب و و فالوده و .... ، اصفهان شهر فرهنگ و تاریخ و هنر و .... ، اهوازی ها آدمهای خونگرم و با صفا، وُلک ... ،
خلاصه من توی هیچ شهری توی ایران به غیر از تهران نمیتونستم زندگی کنم بقیه ماجرا رو توی پست بعدی بخونید
۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۸
اگر یادتون باشه توی اون پست مربوط به اینترنت نوشته بودم :
"
خلاصه اینکه لپ تاپ دار که شدیم ، اینترنت دار هم شدیم ، حالا یک کم اوضاع بهتر شد ، ولی بعد از گذشت این 1 هفته که توی ملبورن هستم و دنبال لپ تاپ و مانیتور و اینترنت بودیم و در ضمن شهر رو هم گشتیم ، یه مشکل بزرگ تر پیش اومده که حالا براتون توی پست های بعدی مینویسم . فعلا ً ...."

یه پست دیگه میزنم بعد میگم مشکل چی بود ، باشه ؟...

من توی تهران هم که بودم هفته ای 2 بار میرفتم استخر ، ملبورن هم که رسیدیم گفتم یه هفته شده نرفتیم استخر ، از این و اون پرسیدیم گفتیم کجا بریم استخر که با حال باشه ؟گفتن برو ملبورن آکواتیک سنتر ، ما هم رفتیم نفری 6.50$ دادیم رفتیم تو ، یه استخرروباز داشت ، یه استخر سر پوشیده ، سونا ، جکوزی ، سرسره آبی ، سکوهای مختلف در اندازه های مختلف برای دایو زدن خلاصه جاتون خالی چقدر حال کردیم ، موقعی که داشتم حال میکردم پیش خودم گفتم این همه امکانات فقط با 6.50$ به پول خودمون که حساب کردم اون موقع میشد 4500 تومان ، یادم افتاد توی تهران یه جا میرفتیم استخر که یه استخر داشت اندازه حوض (8 قدم در 20 قدم ) یه جکوزی کوچولو و یه سونا نسبتاً بزرگ که برای استفاده از این امکانات باید 10000 تومان پول میدادی ، بعدش حساب کردم دیدم یه استخر دیگه که بعضی وقت ها اون رفیقمون ما رو مهمون میکرد (آخه خودم دیگه پول نداشتم که اون جا برم ، دوستمون ما رو می برد ) بلیطش بود 25000 تومان ! تازه امکاناتش هم یکی بود . خلاصه یه استخر ارزون توی جنوب تهران پیدا کرده بودیم که 6000 تومان میگرفت ، همه روی کول هم دیگه شنا میکردن !
حساب کردم دیدم که اگر متوسط حقوق یه کارمند رو در ایران بگیریم 500000 تومان با یه ماه حقوقش 50 بار میتونه بره استخر و یا اینکه 1/50 حقوقش رو باید بده تا یه بار بره استخر ( با این فرض که بلیط استخر به طور متوسط توی ایران 10000 تومان هستش) هر چند که در موارد معمول تر ، یکی مثل مادر بنده که حقوق بازنشستگیش 250000 تومان هستش باید 1/25 حقوقش رو بده تا یه بار بتواند استخر برود ، در ضمن باید همسرتون رو هم توی خونه تنها بزارین خودتون تنهایی برید حال کنید ! ( آخه جهت اطلاع توی ایران کسی با همسرش نمیتونه بره استخر) .
دیدم اینجا توی ملبن ، یه نفر هم سطح همون که توی ایران ماهی 500000 تومان حقوق میگیره ، اینجا حدود 5500 دلار حقوق ماهیانه میگیره ، که با این حقوق می تواند 845 بار بره استخر ! ، یا به عبارتی برای یک بار استخر رفتن 1/845 حقوقش رو خرج استخر میکند ! ( البته با این تفاسیر، تفاوتش نسبت به ایران ، زیاد چشمگیر نیست !!!!) ، در ضمن ، اینکه همسرش رو هم با خودش میتونه ببره استخر ! ( خدا مرگم بده !!)

ببخشید زیاد سرتون رو درد آوردم ، این همه حرف زدم آخرش منظورم این بود که رفتید ملبن یه سر به آکواتیک سنتر ملبن هم بزنید ، بد نمیگذره .
امـّّا .... ؟
استخر های اینجا یه فرقی با استخرهای خودمون دارند ، اون هم اینکه توی تهران دم در کفشت رو میگرفتن ، یه دمپایی بهت میدادن ، بعدش کفشت رو میگذاشتن جای اون دمپایی !(خب دوباره که کفش رو تحویل میگرفت دمپایی رو میگذاشت جای کفش قبلی ؛ یعنی عملا ً کف دمپایی رو هم کثیف میکرد ) ، هیچ کس حق نداشت با کفش بره کنار استخر ، خانمها باید آرایششون رو کاملا ً پاک میکردن بعد میرفتن توی آب ،یکی نشسته بود چک کنه ببینه خانمی با آرایش نره توی آب ، یکی هم نشسته بود هی به همه گوشزد میکرد که بعد از سونا دوش بگیرید برید توی استخر یا روی در و دیوار نوشته بود که قبل از اینکه برید توی آب دوش بگیرید ، هیچ کدوم این چیزا رو این جا نمیبینید ، یعنی آدمها با کفش میان لب استخر ، بعضی از خانمها و آقایونی که فقط بچشون رو میارن استخر خودشون نمی خوان برن توی آب با همون کفش میان لب استخر میشینند ، کسی هم نیست به خانمها بگه آرایشتون رو پاک کنید برید توی آب ، کسی هم کاری نداره که قبل از اینکه میری توی استخر دوش گرفتی یا نه ! خلاصه اینجا همه فرض رو بر این گذاشتن که شما خودت عقلت میرسه که مسایل بهداشتی رو رعایت کنید و برای رعایت بهداشت نیاز به آقا بالا سر نیست !

خدایی عجب استخری هستش این استخر ، همش از این سرسره آبی میریم بالا ، سُر میخوریم ، میایم پایین ، دوباره میریم بالا ........
جای همگی خالی ...


























"ملبورن" بنویسید ، بخوانید "ملبن" ، اون لام وسط رو هم اگر تلفظ نکردید و فقط صداش رو در اوردید دیگه میشید اَُزی .

۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
به در خواست دوستان دوباره قالب وبلاگ رو عوض کردم ، ببینید خوشتون میاد ، این بار دیگه عوضش نمی کنم ؟ کف کردم تا این قالب رو نصف نیمه فارسی سازیش کردم !

برای نظر دادن باید روی کلمه نظرات ( توی این کادر مستطیلی آبی) کلیک کنید . اگر هم نظری برای برطرف شدن اشکالاتش دارید بنویسید لطفا ً .
۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
به در خواست دوستان قالب وبلاگ رو عوض کردم ، ببینید خوشتون میاد یا دوباره عوضش کنم ؟

برای نظر دادن باید روی اون علامت ( حباب کامنت ) مشکی کلیک کنید ، همگی لطف کنید نظر بدید ببینیم خوب شده یا نه ؟
۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸
salam
ma montazere case officer hastim va ba ein neveshtehaye shoma kheili kheili negaran shodim
avalin bar ast ke eintori raje be australia mishnavim. mishe etelaate bishtari bedim

دوستان من ، من دارم ریز به ریز مسایل رو مینویسم و توجه بکنید که من تازه یک هفته از داستان مهاجرتمون رو نوشتم ، صبر کنید عجله نکنید ، همتون رو اکیدا ً تشویق به مهاجرت میکنم هر چه زودتر پاشین بیایین ، من مسائلی رو که بهش برخوردم و نمیدونستم و چیز های مهمی رو که باید بگم میگم وگرنه از خوبیهای اینجا همه گفتن و میگن و من هم در پست های بعدی خواهم گفت ولی چیزهای مهمی است که یا دیگران بهش بر نخوردن یا اگر برخوردن ، گذشتن و نه نوشتن و نه گفتن ؛ اینجا که میایید احساسات جدید در شما به وجود میاد و من دارم سعی میکنم شما رو از به وجود آمدن این احساسات جدید مطلع کنم ، خیلی بهتر هستش که شما این احساسات رو در ایران قبل از اومدن حس کنید تا اینکه بیایید اینجا بعدش حس کنید ! به عنوان مثال من خیلی از دوستان و اقوامم در اروپا و آمریکا هستند و سالها میان ومیرن و راجع به خارج باهاشون صحبت کرده بودم ولی هیچ کدوم نگفته بودن که آقا اینا شلنگ آب ندارند توی توالتاشون و خودشون رو با آب نمی شورند و فقط با دستمال پاک میکنند و بلند میشن میان بیرون ، این رو من خودم یک ماه مونده بود به مهاجرتم و وقتی ویزامون اومده بود تازه از توی فروم میگرنت هلپ و از دوستانی که اومده بودند اینجا شنیدم و جدی گرفتم قضیه رو ، حتی توی فیلمهای کمدی آمریکایی که من خیلی بهشون علاقه دارم 10 بار دیده بودم که برای خنده یارو میره توی توالت و اسهال هم داشته و بعد از اینکه حسابی کارش رو میکنه یهو میبینی که دستمال توالت تموم شده و توالت دستمال نداره !! آقا پیراهنش رو در میاره با زیر پوشش خودش رو پاک میکنه . زیرپوش رو هم یه جایی توی توالت جا سازی میکنه ، ولی باز هم جدی نگرفته بودم که اینها توی توالتشون آب ندارن و هیچ کس هم در طول سالها که من راجع به انواع واقسام نقاط دنیا و خوب و بد خارج صحبت میکردم این نکته رو جدی نگفته بود ، که آقا آفتابه یادتون نره ، یا این که بگه لوله آفتابه های ایرانی کوتاه هستش ، خوب به اونجا که باید برسه نمیرسه، یه جور آفتابه تهیه کنید که شبیه آب پاش لوله بلند داشته باشه ( یادم باشه یه عکس آفتابه کارا و به درد بخور رو براتون بزارم که خواستید بخرید بدونید چی بخرید بیارید )
خلاصه من این جا تصمیم دارم خوب و بد رو با هم بگم ، نه اینکه فقط بگم آقا یه بسته 24 تایی آب جو HEINEKEN توی ایران بود 160000 تومان ، اینجا هستش 40000 تومان ، شما هم قند توی دلتون آب بشه ! یا اینکه فقط بگم آقا اینجا همه از ساعت 5 به بعد میرن دنبال عشق و حال توی بار و دیسکو و لب ساحل و استخر و بدنسازی و با روزی 8 ساعت کار زندگی توپ میکنند و هر کسی هر جور دوست داره میره توی خیابون و .... ( اینها و خوبیهای اینجا رو خواهم گفت ولی همشو در هم میگم ، سوا نمیکنم، و در ضمن اینها که گفتم که بدی نیست که ! اینها واقعیت همه جای دنیاست ، همتون هم می دونید ولی بعضی وقتها توجه بهشون نمیکنید ، یاد تون میره .

خلاصه عجله نکنید KEEP READING به جاهای خوبشم میرسیم ، نگران هم نباشید خودتون رو قوی کنید ، انگلیسی رو تقویت کنید ، تخصص هاتون رو تقویت کنید پاشید بیاین اینجا کنار همدیگه حالشو ببریم .

خب ، حالا که لپ تاپ دار شدیم چکار کنیم ؟ لپ تاپ بدون اینترنت که حال نمیده !
پس تصمیم گرفتیم که بریم Broadband Internet بگیریم ، شرکتهایی که به سرویس موبایل میدن سرویس اینترنت بی سیم هم میدن ،
من چون دقیقاً نمی دونستم که این سرویس سیستمش چطور هست ، برای اونهایی که مثل من نمی دونند طرز کارش رو خیلی ساده توضیح میدم (متخصصین IT لطفاً من رو ببخشن که مسائل بدوی و واضح رو اینقدر توضیح میدم تازه اینقدر هم سطحی و عامیانه ، برای اونهایی که مثل من نمیدونن می نویسم ، شما این قسمت رو ایگنور کنید ) یه سیم کارت بهتون میدن عین سیم کارتهای موبایل ، به جای این که سرویس voice اکتیو باشه ، سرویس اینترنتش اکتیو هستش ، اون سیم کارت رو حالا چطوری باید بگذارید توی کامپیوتر ؟ یه مودم بهتون میدن شبیه به یه فلش کارت که از طریق پورت USB به کامپیوتر وصل میشه ، یه درایور و نرم افزار هم داره که اتوماتیک تنظیمات داخلی کامپیوتر رو انجام میده ، پس به محض اینکه شما سیم کارت رو درون مودم قرار بدید و مودم رو به کامپیوتر وصل کنید اتوماتیک خودش نصب میشه و بعد از نصب هم دیگه به اینترنت وصل هستید .
بعد از بررسی های زیاد بین شرکت optus , 3 ,telstra,vodafone,virginblue و حالا چند تا دیگه که یادم نمیاد ،دیدیم 3 از همه ارزونتر و سرویس هاش هم بهتر هستش و چون مودم رو باید بخرید مودم رو از بقیه ارزونتر میفروخت ، سرویس اینترنت ماهیانش هم از بقیه ارزونتر بود ( جهت اطلاع قیمت سرویس های موبایلش هم بهتر هستش و اینجا دیگه خیلی همه گیر شده ) یه پرانتز دیگه ( گوشی موبایل خوب با خودتون بیارید خیلی خیلی خیلی بهتر هستش تا اینکه اوایل کار بخواهید گوشی هم اینجا بگیرید ) عکس یکی از سرویس پرو وایدر های 3 رو هم میگذارم برای اینکه تصوری داشته باشید که کجا باید برید و دنبال چجور فروشگاهی بگردید .

آقایان و خانمها اینها که من مینویسم نسخه نیست ها ؛ خاطره هستش ، یه وقت فکر نکنید برای مها جرتتون نسخه مینویسم که چه بکنید و چه نکنید ، it is none of my business ، مینویسم که اگر اهل وبلاگ خوندن هستید و دنبال تجربه های عملی و واقعی هستید ، اینجا شاید که پیداش کنید و باهاش حال کنید ، هر چند که قبلا ً توی پست اولم نوشتم که : هر آنچه مینویسم برداشت و تصور شخصی و شاید هم یک رویا باشد گاهی !

وقتی مودم رو میخرید 3 یک سرویس داره که 144 دلار ازتون میگیره 12 گیگ اینترنت بهتون میده برای 12 ماه ، این خیلی به صرفه هستش ، البته من خودم اولش فکر کردم به صرفه نیست ، من خودم این سرویس رو نگرفتم ولی بعد از گذشت 2 ماه پشیمون شدم !! توی پست های قبلی هم لینک مودمهای BROADBAND رو گذاشتم اگر کسی خواست ببینه .

خلاص اینکه لپ تاپ دار که شدیم ، اینترنت دار هم شدیم ، حالا یک کم اوضاع بهتر شد ، ولی بعد از گذشت این 1 هفته که توی ملبورن هستم و دنبال لپ تاپ و مانیتور و اینترنت بودیم و در ضمن شهر رو هم گشتیم ، یه مشکل بزرگ تر پیش اومده که حالا براتون توی پست های بعدی مینویسم . فعلا ً ....

۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
واقعاً سپاسگذار هستم از تمامی دوستانی که نظر میدن ، خواهش میکنم به نظر دادن ادامه بدید چون واقعاً نظراتتون مکمّل نوشته های من هست . بعضی از نظرها فوق العاده هستش و واقعاً مکمل وبلاگ و نوشته های وبلاگ هستند ، برای اینکه مطمئن بشم این گونه نظرات خیلی خوب و به درد بخور میان نظرات مختلف گم نمی شوند و برای اینکه بعضی از دوستان فقط مطالب رو مطالعه میکنند و به نظرات نمی پردازند ، تصمیم گرفتم که میان پست ها ، پستی به عنوان "نظرات طلایی مکمل" قرار بدهم و نظراتی را که دوست دارم همه دوستان ببینند و به آنها توجه کنند را ، درون این پستها جای بدهم ، و اما از دوستانی که نظراتشون درون پستهای نظرات مکمل قرار میگیرند ، تمنا دارم که به مطالعه وبلاگ ادامه بدهند و این وبلاگ را از نظرات با ارزششون (نه فقط برای من ، بلکه برای همه آنهایی که این وبلاگ رو مطالعه میکنند ) بی نصیب نگذارند ، چون هدف من این است که دوستانی که بعد از ما میایند و همینطور دوستان تازه وارد که خود من هم جزء همان دسته هستم ، منبعی داشته باشند که بهتر تصمیم بگیرند و شروع بهتر و بینش بهتری از حضورشان در استرالیا و همینطور پروسه مهاجرت داشته باشند . خواهش دیگر من این است که نظراتشون و آگاهی هایشان مبسوط تر باشد تا مورد استفاده عملی همه دوستان قرار بگیرد . با سپاس فراوان

نظر مکمل 1 :
عزیز من، مطمئنی شما استرالیا هستی؟ یکی از کشورهای مشترک المنافعی، چیزی نیستی؟ والا اینجا بجز انرژی (برق، گاز و آب) همه چی سرتر و ارزونتر از ایرانه. کیفیت اصلا قابل مقایسه با آشغالایی که تو ایران بهمون می اندازن نیست. من فکر می کنم شما تازه واردی و هنوز نمی دونی از کجا بخری و کی بخری!!!! اگه یاد بگیری و جنس های مارک دار و به قیمت جنس های چینی تو ایران بخری، اونوقت تازه حالش رو می بری. برای کامپیوتر هم فکر کنم این کاره نیستی وگرنه اینجا آخرشه ;)

نظر مکمل 2 :
سلام
ممنون از نوشته هاتون. ولي اگه ناراحت نمي شيد بايد بگم كه اگه كمي تحقيق در رابطه با كشورهاي ديگه مخصوصا اروپايي و استراليا كرده بوديد حداقل در رابطه با ساعات كاري فروشگاه ها و شلوغي شهر بعد از ساعت 5 مايوس نمي شديد.
مهاجرت خيلي بستگي به تحقيق در رابطه با همه جوانب اون داره .



۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
اینجا یه چیز جالب اینکه را به راه پلیس امنیت اخلاقی نمیبینی ! من نمیفهمم ، اگر پلیس یه مملکت به اخلاق مردم رسیدگی نکنه پس به چه درد میخوره ؟؟!!

چند تا نتیجه گیری میخوام بکنم با اجازه همه دوستان و پیش کسوتان عزیز :

1- بیزینس همه جای دنیا یه جور هستش و همه برای فروختن جنسشون به هر راهی متوسل میشن و حتی بعضاً میبینید که خیلی راحت دروغ میگن و سرتون رو کلاه میگذارند ! اینجا دروغ گفتن هم انواع و اقسام داره و مخ زنی هم شامل مراتب و کلاسهای مختلف در رشته های مختلف میشه ، پس فکر نکنید که میایید یه جا که مدینه فاضله هستش و به همه میتونید خیلی راحت اعتماد کنید ! (در موردش مورد به مورد با ذکر مثال در آینده ، پست به پست توضیح میدم )


2 - اینجا ساعت 5 بعد از ظهر دیگه یا باید برید خونه ، یا باید برید دنبال عشق و حال و بار و دیسکو ونایت کلوپ و مراکز بدنسازی و رستوران و کافه و از این جور چیزا ، به فکر این که بعد از ساعت 4 یا 5 به کار اداری یا خرید وسایل و از این جور چیزا بخواهید برسید نباشید ، چون هیچ جا باز نیست ! تازه بار و دیسکو و رستوران و این حرفا هم بسته به اینکه چقدر از شهر دور باشید رفتنش معذلات خودش رو داره که حتماً مفصل راجع بهش براتون توضیح میدم .

3- آهای بچه ! هی از این پنجره به اون پنجره و از این لینک به اون لینک نرو بخون ببین چی میگم ، شیطونی نکن اینا به دردت میخوره . اونایی که ساعت 11 صبح از خواب پا میشدید و ساعت 3 ناهار میخورید ، تازه از ساعت 4 بعد از ظهر میرید بیرون به خرید و کاراتون میرسید و ساعت 10 شب بر میگردین ، ساعت 2 شب شام میخورید و ساعت 3 میخوابید !
اینجا اگر میخوای به کارات برسی و موفق بشی و روز رو از دست ندی ، باید ساعت 6 صبح بیدار بشی ساعت 8 صبح از خونه بزنی بیرون چون با توجه به مسافت و بزرگی اینجا یه ساعت هم تو راهی و از ساعت 9 صبح تا 4 بعد از ظهر وقت داری به کارات برسی ،
اگر ساعت 11 صبح بیدار بشی روز رو باختی به هیچ کارت نمیرسی به این قضیه خیلی توجه بکن . اینجا بعد از ساعت 5 بعد از ظهر فقط یه فروشگاههایی مثل COLES , WOOLWORTH , SAFEWAY باز هستش ، این جاها هم مثل شهروند خودمون میمونه
و فقط به درد خرید مایحتاج روزانه و خوراکی میخوره !

دیگه خسته شدم از بس تایپ کردم ، بقیش فرا ...
خلاصه دیروز که نتونستیم مانیتور بخریم ، به عللی که در پست قبل خوندین ، برای اینکه زیاد تول و طفسیرش ندم خلاصه هم JB HFIF هم DICK SMIT هم اینکه خلاصه هر جا رو که فکر کنید رفتیم همشون هم جز چند تا مانیتور معمولی هیچ چی نداشتن تصمیم گرفتیم که لپ تاپ بخریم اون هم همینطور همشون یه سری لپ تاپ معمولی با مارکهای معمولی داشتن (یه سری که میگم یعنی 4 تا دونه)
خلاصه من که به بازار کامپیوتر پایتخت و بازار کامپیوتر ایران عادت داشتم حالا مگه میتونم از این جور جاها خرید کنم ، خلاصه حالم حسابی گرفته شده بود از چند تا چیز :
1- اینجا همه بیزینسها و همه مغازه ها ساعت 5 تعطیل میکنند و شهر میشه عین شهر مرده ها (البته رستوران ها و بارها و کلاب ها و .... و این جور جاها تازه کارشون شروع میشه )
2- من که فکر میکردم اینجا تنوع جنس و فروشگاه و کار و بار خداد تاست ، از این خبرا نیست و به گرد تهران هم نمیرسه !
3- لباس فروشی ها ، کیفیت جنسها در حد درجه 3 تهران ! (درجه 2 هم تازه نه !) قیمتهاشون هم 10 برابر تهران !!
5- کیف و کفش فروشی ها که افتضاح ! قیمتها 10 برابر تهران !
6- ساعت 7 شب دیگه پرنده تو خیابون پر نمیزنه !(به نسبت تهران البته ارز میکنم)

خلاصه یه جا که نمایندگی فروش محصولات سونی بود رو دیدیم و دیدیم که یه مانیتور 22 اینچ ASUS داره که اکاناتش و کیفیتش بد نیست ، گفتیم آقا ما این رو میخواهیم ، گفت شرمنده همین یه دونه است که توی ویترین هست ، اگر میخواهید همین رو در ارم بدم خدمتتون ، گفتیم بابا این lcd ها عمر دارن آخه ، شما از صبح تا شب این رو روشن میزارید این DEMO بوده آخه این که نمیشه ، گفت برو فردا صبح بیا من از توی انبار برات یدونه سفارش میدم بیارن الان ساعت 5 شده دیگه نمیتونیم از توی انبار بیاریم چون انبار تعطیل هستش ، برو فردا صبح بیا من یدونه نو بهت میدم !
فردا صبح شد و ما پا شدیم رفتیم اونجا گفتیم اومدیم برای خریدن اون مانیتور که دیروز اومده بودیم ، بهمون گفتن که فردا صبح بیا بهت یه دونه آکبندش رو میدیم ، گفت کی گفته ؟ گفتیم فلانی ! گفت صبر کن برم صداش کنم ، بعدش خلاصه همون کسی که دیروز به ما قول داده بود اومد و گفت صبر کن تلفن کنم ، رفت یه 2 تا تلفن زد و اومد گفت شرمنده همین الان پیش پای شما یکی اومده اون رو خریده و دیگه نداریم که بهتون بدیم !!!!!!!!!!!! کففففف کردم !!!! به خاطر اینکه اولا مطمئن بودم که کسی پیش پای من مانیتور رو نخریده بود چون اگر خریده بود همون اول میگفت یکی اومده و خریده و نمیرفت تلفن کنه بعدش بگه اقا یکی اومده خریده و دوماً هم موقعی که به همکاراش گفتم که دیروز فلانی اینجوری گفته اونها هم تعجب کردن و رفتن صداش کردن ! سوماً دم رفتنه به یکی دیگه از همکاراش گفتم حالا جای دیگه این طرفا نیست که برم از اونجا بخریم گفت که یه دونه هستش که این رفیق ما دیشب میخواسته از اون بگیره که اون هم الان زنگ زده گفته که نداریم !
نتیجه اخلاقی این که این بابا که اتفاقا ً استرالیایی هم بود و نه چینی بود و نه تایلندی و نه هندی و نه ... به ما دیشب
دروغ گفته بود که توی انبار هستش و الان انبار تعطیل هست و ...... در اصل میخواسته از یه فروشگاه دیگه برامون بگیره اون موقع هم اون فروشگاه تعطیل بوده گفته برو فردا بیا ، من یکی از توی انبار برات میارم بعدش هم به اون فروشگاه زنگ زده دیده اون فروشگاه دیگر هم نداره دید ضایع شد ، به ما گفت که آره همین پیش پای شما فروختم اون که دیشب گفته بودم رو ! ( این جا رو داشته باشید )

خلاصه اون یدونه مانیتور هم نشد بخریم و در ضمن لپ تاپی هم که من خوشم بیاد رو هم هیج جا نداشت چون اصلا تنوع نداشتن ، دست از پا دراز تر برگشتیم خونه .
فرداش دیگه گفتم نریم شهر ، بزار ببینم شاید یه جایی باشه توی سابرب های دیگه که مرکز فروش کامپیوتر باشه، بزار بگردیم اونجا رو پیدا کنیم ، خلاص از روی YELLOW PAGE نشستیم شروع کردیم به گشتن ، یه آگهی پیدا کردیم که روش نوشته بود :
بزرگ ترین مرکز فروش لپ تاپ در ایالت ویکتوریا !! ( مغزم تیلید شد ) کجا بود ؟ توی خیابان ویکتوریا
خلاصه بعد از کلی پیاده روی و سوار اتوبوس شدن رسیدیم به بزرگترین مرکز فروش لپ تاپ در ایالت ویکتوریا
(سرتون رو درد نیارم ، یه جایی بود اندازه یه مغازه معمولی توی بازار کامپیوتر پایتخت با 10 عدد لپ تاپ !!)
اینجا دیگه بزرگترین مرکز فروش و خدمات لپ تاپ در ایالت ویکتوریا بود ، فروشنده یه هندی بود که عین فروشنده های زبل ایرانی مخ رو میزاشت توی هاون و میکوبید ! (از دروغ گفتن هم هیچ ابایی نداشت و بدون هر گونه رودرواسی تا دلش میخواست خالی میبست) ولی اینجا انصافاً بزرگترین بود دیگه ، چون من تمام ملبورن رو گشتم و بهتر از این ندیدم ! تنها جایی هم بود که 4 تا لپ تاپ مارک LENOVA , ASUS داشت .
خلاصه دیگه از روی ناچاری دیدیم دیگه اینجا باید یه چیزی بخریم ، اینجا نخریم دیگه موندیم ، یه دونه LENOVA T400 داشت که بد نبود ، هم از لحاظ امکانات و هم کوچک و قوی و سبک بود مشخصاتش هم بد نبود ، گفتیم خیلی خوب یکی از این برامون بیار ، گفت یکی دیگه ندارم ! همین یه دونه هست اگر میخوای همین رو ببر ، گفتیم که آخه این که دمو بوده معلوم نیست چند وقت اینجا گذاشته شده که ، من آکبند میخوام ، گفت ما که نمیتونمیم از هر چیز 10 تا بیاریم اینجا رو دستمون بمونه که ما یه دونه میاریم وقتی فروختیم یکی دیگه میاریم !!! بعدش هم این رو همین امروز صبح باز کردیم گذاشتیم اینجا یه روز هم دمو نبوده !!
(بعداً که آوردم خونه فهمیدم که یک هفته پیشش باز کرده بودن گذاشته بودن اونجا ! آخه یه بازی توش ریخته بودن برای دمو که از تاریخ ایجاد شدن فایل های بازی فهمیدم که یه هفته پیش اون بازی رو ریختن توش ) اینم باز برای فروش جنسش به ما دروغ گفت !
گفتیم اگر آکبندش رو بخواهیم چه باید بکنیم گفت باید سفارش بدی تا 2 هفته دیگه میاد بعدش هم قیمتش 400 دلار گرونتر میشه !!

از ناچاری همون رو خریدیم و اومدیم بیرون و بالاخره لپ تاپ دار شده بودیم !!!



۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸
خوب رسیدیم ملبورن و خستگی هم در رفته و حالا باید دنبال خونه بگردیم و در ضمن هم ایمیل هامون رو چک کنیم و خلاصه زندگی رو شروع بکنیم ، پس تصمیم میگیریم که بریم شهر! ( کجا بریم ؟؟!! مگر الان توی شهر نیستیم ؟ ) نه آقا جون اینجا مثل تهران نیست که از شرق شرق تا غرب غرب از شمال شمال تا جنوب جنوب اسمش شهر تهران یا به عبارتی تهران باشه خوب پس اینجا که هستیم کجاست ؟
اینجا ایالت ویکتوریا هستش و تا شهر یا همون جایی که بهش میگن ملبورن یا همون CBD یک کیلومتر فاصله داریم برای خرید همه چیز لازم هست که بریم شهر ، خوب حالا مانیتور میخواهیم کجا باید بریم ؟ اینجا مرکز فروش مانیتور وقطعات کامپوتر کجاست ؟
میری شهر بعدش میری DICK SMIT یا میری office work یا میری JB HIFI این جور فروشگاه ها مانیتور دارن و میتونی از این جور جاها مانیتور بخری (عجب !) باشه میریم شهر که یه مانیتور بخریم و بعدش بیاییم وصل کنیم به کامپیوتر و خلاصه به کارامون برسیم ( راستی یادمون باشه که یه مانیتور خوب بخریم که چند سال داشته باشیم و با کیفیت و تصویرش حسابی حال کنیم و دقت پردازش تصویر و رنگ و رزولوشن خوبی هم داشته باشه ، وب کم هم ترجیحاً داشته باشه که خواستیم چت هم بکنیم راحت باشیم ) .
خلاصه رسیدیم به همونجایی که واقعاً اسمش ملبورن هستش چون اطراف ملبورن رو suburb ها تشکیل میدن که اون ها هم جزو ایالت ویکتوریا هستند نه جزو شهر ملبورن . خلاصه یه تابلو دیدیم که روش نوشته offic work گفتیم بریم ببینیم که توش چه خبر هستش ؟ یه مانیتور توپ هم بخریم ، رفتیم توی فروشگاه و خلاصه دیدیم که هر چیزی که مربوط به یه فضای اداری میشه و خلاصه واقعاَ توی یه آفیس هستش اینجا هست ، خلاصه یکی اومد گفت how can i help you today ما هم گفتیم که مانیتور میخواهیم ، گفت چی میخواهید ؟ گفتیم مانیتور ، گفت مانیتور چی هستش ؟ گفتیم بابا مانیتور دیگه کامپیوتر مانیتور ! گفت آها " مُـنـیـتِ " ؟ گفتیم بله همون مُنیتِ حالا دارید ؟ گفت بله بیا با من ببرم نشونت بدم ما رو برد یه قسمتی از فروشگاه و 2 تا دونه مانیتور ACER نشونمون داد و گفت اینم مونیتر، گفتیم همین ؟ گفت آره دیگه ، گفتیم این همه office work office work میگن همین ؟!!! ما برای بچه هامون هم که میخوان بازی کنن Acer نمیخریم ، میریم سامسونگ میخریم ، ال جی میخریم اخه همین 2 تا دونه مانیتور 17 و 19 اینچ رو گذاشتی اینجا، همین ؟ !!

نکته قابل توجه خوانندگان و دوستان عزیز که بدون اینکه پست های قبلی رو بخونن و میپرن از وسط شروع به خوندن میکنن و بعدش هم نظر میدن که آقا تو چطوری توی هواپیما مینوشتی ؟ (دوست عزیز یه دفترچه یادداشت دستت میگیری ، بعدش هر جا که دلت خواست مینویسی و بعدش هم هر جا که دوست داشتی یاد داشتت رو انتقال میدی ، مثلا توی وبلاگ یا وب سایت و یا مجله یا روزنامه ، دیگه من انتظار دارم دوستانی که این مطالب رو میخونند مخ رو آکبند نگذارند و یه کم فکر کنند و بعدش نظر بدن ، در ضمن اگر پست های قبلی رو بخونی میبینی که من نوشتم که الان در سیدنی هستم واین رو میگم چون زمان رو میخوام جابجا کنم ، یعنی با سبک نوشتن من آشنا بشین ، چیزی رو الکی نمینویسم ، مطمئن باشید که همه مطالبم به هم ربط داره و اگر کامل ، وبلاگ من رو دنبال نکنی و مخ رو آکبند نگه داری ، گل گیجه میگیری ! )

خلاصه به خاتون گفتم نه بابا ، بیا از این جا بریم ، یا این شعبه افیس ورکش به درد نمیخوره یا اینکه اصلاً اینجا به درد مانیتور خریدن نمیخوره مثل این میمونه که توی تهران بری توی لوازم تحریر فروشی بگی من مانیتور میخوام ، یا نداره یا اگر هم داره خوب 2 تا دونه مانیتور ارزون میاره والسلام . اینه که بیا بیریم یه جا که واقعا ً توی کار مانیتور و کامپیوتر باشه رو پیدا کنیم و ببینیم اصلاًَ مرکز کامپیوتر این ملبورن کجاست ؟ بالاخره ملبورن یه جایی داره مثل پایتخت یا بازار رضا خودمون دیگه ، بریم اونجا خرید کنیم .

خلاص یه چرخی زدیم و اومدیم بیرون و یه نگاه به ساعت کردیم دیدیم ساعت 5:30 عصر هستش ، گفتیم خوب حالا حالا وقت داریم بیا بپرسیم ببینیم مانیتور و اینجور چیزا از کجا باید خرید بعد بریم اونجا ،
آقا از هر کس که پرسیدیم همو حرف اول رو شنیدیم ، یعنی گفتن برو office work , Jb hifi , dick smith ,Ted , همین !
خلاصه گفتیم دک اسمیت کجاست ؟ گفتن برو فلان خیابون اونجا یه دک اسمیت خوب هست ، خلاصه پرسون پرسون و از روی کتاب و نقشه Melway که حالا راجع به این ملوی و سیدوی و اینا براتون یه پست کوچیک میزنم بعدن ، راه افتادیم دک اسمیت رو پیدا کردیم تابلوش رو که دیدیم بدو بدو گفتیم ای ول ، بدو بدو رفتیم که بریم تو دیدیم در قفل هستش !! ای بابا در چرا قفل هستش ؟
چرا بسته الان ؟ به خاتون گفتم ساعت مگه چنده ؟ گفت 6:30 گفتم ای بابا پس چرا این بسته ، خاتون گفت نگاه کن مغازه بغلی هم داره میبنده !! گفتم یعنی چی ؟! گفت اون مغازه های اونطرف هم بسته هستند !! گفتم بابا چراغاشون که روشن هستش ؟ًً!!

خلاصه یه نگاهی به دور و برمون انداختیم دیدیم که به غیر از خوراکی فروش ها و رستوران ها و بارها و مشروب فروش ها دیگه بقیه مغازه ها همش تعطیل هستش ؛ فقط چراغاشون روشن هست ، یه چیز جالبتر اینکه اینجا اصلا ً مغازه ها کرکره هم ندارن که بکشن پایین !! چراغا رو هم خاموش نمیکنند تا صبح و از همه مهمتر سر چراغی خودمون همشون تعطیل کردن ؟؟!!!!

کفم بُرید !! یعنی تموم ؟ ما دیگه امروز نمیتونیم مانیتور بخریم ؟ یعنی رفت تا فردا ؟؟!!! ساعت هنوز 6:30 عصر هستش ؟!!
ای بابا !!!!!!

از تعجب که در اومدم پست بعدی رو مینویسم که ادامه ماجراست ، با حال هستش ، دنبالش کنید ....